مرجع: Greater Good Magazine
نویسنده: جمیل زکی (Jamil Zaki)، دانشیار روانشناسی در دانشگاه استنفورد، رییس لابراتوار عصبشناسی اجتماعی این دانشگاه، و نویسندهی کتاب The War for Kindness
تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۴۰۰
مدت مطالعه: حدود ۱۰ دقیقه
شماره را که گرفتم، کف دستهایم شروع کرد به عرق کردن. آنسوی خطوط تلفن متصدی وام بانکی یا یک وکیل عصبانی منتظرم نبود؛ یک دوست قدیمی بود و میخواستیم همدیگر را ملاقات کنیم. اما این به جای اینکه خوشایند باشد، نگرانکننده بود. با او تماس گرفته بودم چون مشکلی بینمان پیش آمده بود.
در طول سالها، نظر ما به لحاظ سیاسی از هم دور شده بود. در شبکههای اجتماعی، شاهد تبدیل شدن او به فردی محافظهکار و واپسگرا بودم و او شاهد تبدیل من به یک دانشگاهی معتدل. ما در شبکههای اجتماعی به هم حمله میکردیم و بعد دعوا را در پیامهای خصوصی ادامه میدادیم. پس از مدتی متوجه شدم دوستیمان را فراموش کردهایم. به او پیشنهاد دادم با هم رو در رو حرف بزنیم و برای پل زدن میان اختلافهایمان تلاش کنیم.
چرا این کار برای من و دوستم سخت بود؟ و چرا بسیاری از ما احساس میکنیم روابط انسانی به شکلی فزاینده از دسترس ما دور میشوند؟
این همان چیزی است که در کتاب جدیدم « نبرد برای مهربانی» (The war for kindness) به آن میپردازم. حدود یک دهه است که به ثبت و بررسی این پرداختهام که همدلی چطور به افراد، روابط و گروهها کمک میکند. در این مسیر یادگرفتهام که همدلی چقدر میتواند شکننده باشد. اما روشهایی هم برای احیای همدلی وجود دارد و هرچه بیشتر همدلی کنیم، حال همهمان بهتر خواهد بود.
ما چطور به اینجا رسیدیم؟
تا همین ۳۰ هزار سال پیش انسانها، پستاندارانی معمولی با جثهی متوسط بودند. هیچ مشخصهی منحصربهفردی نداشتند؛ نه چابک بودند و نه قوی، دندانهای تیز و بال پرواز و چنگالهای درنده هم نداشتند. ما حتی تنها گونهی باهوش از میمونهای انساننما هم نبودیم؛ پنج گونهی دیگر از میمونهای مغز-بزرگ بر این سیاره زندگی می کردند. اما بشر چیزی داشت که او را از دیگر گونهها متمایز کرد: همدیگر. انسانهای خردمند بیشتر از هرگونهی دیگر اهل همکاری بودند. این به ما کمک کرد تا به اَبَر-ارگانیسمی تبدیل شویم که به سرعت کل زمین را تصاحب کرد.
استعداد همکاری ما ناشی از همدلی است؛ ظرفیت به اشتراک گذاشتن احساسات، درک کردن احساسات دیگران و اهمیت دادن به آنها. افرادی که مهارت بیشتری برای همدلی دارند، خوشحالترند، کمتر احساس فشار و استرس میکنند و خیلی راحتتر از دیگران روابط دوستانه میسازند. این مزایا بازتاب بیرونی هم دارند؛ کار پزشکانی که مهارت همدلیشان بیشتر است، بیش از باقی پزشکان مورد تأیید و رضایت بیمارانشان است. افرادی با همدلی بیشتر، رابطهی صمیمانهی بهتر و همسران راضیتری دارند. فرزندان والدین همدل بهتر میتوانند احساسات خود را مدیریت کنند و همکارانِ مدیران همدل کمتر به بیماریهای ناشی از فشار و استرس مبتلا میشوند. همدلی تار و پود اجتماعی را تقویت میکند، و سخاوتمندی در برابر غریبهها، مدارا با دیگرانی که دیدگاهی متفاوت دارند و تعهد به ثبات و پایداری در محیط اطراف را ترغیب میکند.
با وجود همهی این مزیت ها، خیلی وقتها، درست وقتی به همدلی بیشتری نیاز داریم، آن را گُم میکنیم. چرا؟ برای درک این چرایی انسان را در دوران پارینهسنگی تصور کنید؛ محیطی که همدلی در آن تکامل یافت. آدمهای عصر پارینهسنگی در گروههای کوچکِ شکارچی-گردآورنده زندگی میکردند، پس با هر کس روبهرو میشدند احتمالا آشنا در میآمد، شبیه به خودشان بود یا شاید حتی نسبتی با آنها داشت. انسانهای عصر پارینهسنگی روی هم حساب میکردند، همدیگر را میشناختند و میتوانستند یکدیگر را بابت کارهایی که میکردند مسئول و متعهد نگه دارند و این دقیقاً یعنی محیط مساعد برای همدلی کردن.
حتی در حال حاضر، همدلی به صورت طبیعی زمانی اتفاق میافتد که محیط مساعد و قواعد لازم برای آن وجود داشته باشد. فقط وقتی از نزدیک رنج یا لذت را در صورت کسی ببینیم به آن اهمیت میدهیم؛ یعنی وقتی احساس برای ما قابل رؤیت است. ما بیشتر تمایل داریم به کسانی کمک کنیم که شبیه به ما هستند یا مثل ما فکر میکنند.
اما امروزه، این محیط مساعد و قواعد لازم برای همدلی در حال محو شدن است. اکنون، بیش از هر زمان دیگری، انسانها شهری و منزوی شدهاند و برای همدیگر ناشناخته ماندهاند. انسانها همدیگر را بهشکلی نامنظم و اغلب در فضاهای آنلاین میبینند؛ جایی که خشونت و خشم یک امتیاز است و توهین و بیرحمی بیپاسخ میماند. ما همچنان بهشکلی فزاینده قبیلهای هستیم و گاهی افراد متعلق به گروههای «دیگر» که نسبت به آنها بیگانهایم را نه به عنوان انسان، که سمبلی از باورها و گروههایی میبینیم که از آنها متنفریم یا وحشت داریم. آگاهی و اطلاع ما از تراژدیها هم انتزاعیست. وقتی میشنویم هزاران نفر در یک فاجعهی انسانی یا در جریان یک جنگ داخلی آسیب دیدهاند، به دید آمار و ارقام به آن مینگریم، به مشتی اعدادی بیچهره بدون امکان دسترسی به احساساتِ واقعی انسانها.
میشود گفت خاک حاصلخیزی برای رشد و نمو همدلی وجود ندارد، همدلی پژمرده شده و دارد میخشکد. به نظر میرسد فرهنگ ما به مرور زمان از احساس و عاطفه خالیتر میشود. هنجارهای مدنیت به طور پیوسته در حال کمرنگ شدناند. گونهی ما، یعنی انسان خردمند، بر پایهی روابط انسانی باقی میماند اما این بنیاد امروز از همیشه لرزانتر است.
احساس و خِرَد چطور به همدلی کمک میکنند؟
شاید مثل سفری یک طرفه به نظر برسد. در جهانی که ما ساختهایم جای چندانی برای غریزهی توجه به دیگری و مراقبت وجود ندارد؛ همان غریزهای که در نخستین قدمهای تاریخ بشری به ما امکان داد جهانی از آنِ خودمان بسازیم. تا وقتی این وضعیت ادامه دارد، سرنوشت محتوم ما تبدیل شدن به انسانهایی عصبانیتر و شرورتر است.
این دیدگاه با یکی از قدیمیترین و سرسختترین استریوتایپها در روانشناسی و فرهنگ ما مطابقت دارد. در طول قرنها، به ما هشدار داده شده که اشتیاق و احساس (passion) انگیزهای غیرعقلانی است که بر انسان مسلط میشود و ما را به تصمیمهای نادرست هدایت میکند. به عبارتی، ما نمیتوانیم برای کنترل عواطف و احساساتمان در لحظه کاری کنیم و یا به زندگی عاطفیمان در طول زمان شکل بدهیم. این باور هر دو راه را میبندد: وقتی احساس و اشتیاق بر ما غلبه میکند، هیچ کاری برای رام کردن آن ندرایم و وقتی خالی از عاطفه و احساسیم، نمیتوانیم اشتیاق و احساس و هیجانی را در خود بیدار کنیم.
این برای همدلی خوبی نیست. این یعنی وقتی محدودهای برای همدلی کردن تعریف میکنیم، هیچ راهی برای فراتر رفتن از آن و بیشتر همدلی کردن وجود ندارد و اگر دنیای مدرن شیرهی همدلی جمعی را میمکد، از ما کاری برای بهبود آن انجام نمیشود.
این استریوتایپ نقش احساس را دستکم میگیرد. خِرَد و احساس با هم کار میکنند، نه علیه هم. هر بار به خودتان یادآوری کنید که یک فیلم ترسناک فقط فیلم است، یا قبل از تنبیه و توبیخ فرزندتان نفس عمیق میکشید یا برای آمادگی پیش از یک رویداد مهم به موسیقی آرامبخش گوش میکنید، این شمایید که دربارهی احساستان تصمیم میگیرید، انتخاب میکنید و ماهرانه احساساتتان را مطابق میل خودتان تنظیم میکنید.
این الگو دربارهی همدلی هم صادق است. ما به صورت فعال امکان همدلی را سبک-سنگین میکنیم و همیشه به دنبال یافتن فرصتی برای همدلی هستیم. مثلاً شما مسیرتان را برای پرهیز از مواجهه با یک بیخانمان عوض میکنید یا برای توجه نشان دادن به رنج او؟ وقتی کسی که با شما همنظر نیست تلاش میکنید نادیدهاش بگیرید یا دربارهی چرایی احساس و نظرش کنجکاوی میکنید؟ در طول زمان، انتخابهای همدلانه به ساختن عادتهای همدلانه منجر میشود و در نهایت ما به انسانی همدل بدل میشویم.
به عبارت دیگر، همدلی مانند عضله عمل میکند، میتوانیم برای تقویت آن تلاش کنیم یا رهایش کنیم تا ضعیف شود.
چگونه مهارت همدلی را تقویت کنیم؟
روانشناسها راههای زیادی برای تقویت عضلات عاطفی مربوط به توجه و مراقبت پیدا کردهاند. بعضی از این تکنیکها به ما کمک میکنند در مجموع انسان مهربانتری شویم و افزون بر این، بتوانیم در شرایط سخت که توجه و مهر ورزیدن به دیگری سخت است، همدلانه رفتار کنیم؛ موقعیتهایی شبیه به چیزی که در ابتدای این مطلب با شما به اشتراک گذاشتم، یعنی مواجهه با افرادی از گروههای اجتماعی که با ما تفاوت دارند.
حالا وقت این است که مجموعهای از ابزارها و تکنیکهای پیشنهادی روانشناسها را مرور کنیم:
مراقبه. شاید این ایده که «میتوانیم احساسمان را کنترل کنیم» با باورهای ما مغایرت داشته باشد، اما این ایده هزاران سال است که نزد بسیاری از گروهها و باورها پذیرفته شده است. روشهای ژرفاندیش که با تعمق همراهند، مانند «مراقبهی مهربانی» با هدف ترغیب مهروزی و شفقت و بهبود روابط انسانی (این نوع مراقبه با عنوان Loving-Kindness Meditaion ابداع یکی از محققان مرکز تحقیقات و آموزش همدلی و نوعدوستی دانشگاه استنفورد است) مشخصاً برای تقویت مهارت همدلی ابداع شدهاند و نتایج پژوهشها به ما میگویند که این روشها اثربخشاند.
در یکی از این پژوهشها، گروهی از افراد به مدت نُه ماه مراقبهی مهربانی را انجام دادند. پیش و پس از هر بار مراقبه، محققان مغز شرکتکنندگان را بررسی کردند و متوجه شدند حجم بخشهایی از مغز این افراد که با همدلی مرتبط است بطور قابل توجهی افزایش مییابند. نتیجهی این مطالعه به ما میگوید این تکنیکها میتوانند آثاری عمیق و بلندمدت داشته باشند.
روایتگری. هرجا اعداد و آمار از تحرک عواطف ما عاجزند، مأموریت اثربخش داستانها و روایتها آغاز میشود. داستانها و روایتها ما را به دیدگاه و چشمانداز دیگران نزدیک میکنند و به ما فرصت میدهند رنج و شادمانی دیگران را عمیقاً درک کنیم. حتی داستانهای تخیلی به ما کمک میکنند بتوانیم با آدمهای دنیای واقعی همدل شویم و در درک رنجها و لذتها و شوق و درد آنها مهارت بیشتری به دست آوریم.
اینجا باز هم از نتایج تحقیقات کمک میگیریم. یک تحقیق که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد نشان میدهد کِرمِ کتابها، آنها که به خواندن کتاب علاقهای ویژه دارند، هرچه بیشتر کتاب میخوانند، در درک احساسات دیگران ماهرتر میشوند. حتی مقدار کمی کتاب داستان و رُمان تفاوت معناداری ایجاد میکند، بهخصوص وقتی صداهای تازهای به گوش ما میرساند و میان ما با فرهنگها یا گروههای دیگر که راجع به آن ها چیزی نمیدانیم و یا به آنها اهمیتی نمیدهیم پل میزند.
دوستی. وقتی دنیا را در دو کلمهی «ما و آنها» میبینیم و خلاصه میکنیم، همدلی محو میشود، اما وقتی به سرعت به «من و تو» بر میگردیم اوضاع بهتر میشود -تفاوت خلاصه کردن افراد به گروهی که در آن عضویت دارند با وقتی فردیتِ تکتک افراد محل توجه است را میبینید. دههها تحقیق نشان داده است وقتی افراد در شرایط مساعد و سالم با اعضای گروه های دیگر رابطهای شخصی و نزدیک ایجاد میکنند، کمتر دچار تعصب و پیشداوری میشوند. این مسأله تا حدی به این دلیل است که برای ما همدلی با یک نفر (با دیدگاه و نقطه نظر یک نفر) بهمراتب آسانتر از همدلی کردن با دیدگاه و باورهای یک گروه است.
این اصل آخر همان است که در تماس با دوست قدیمیام به دنبالش بودم. ما فردیتمان را برای هم از دست داده بودیم و به چشم عضو یک جریان و گروه به هم نگاه میکردیم، اما من باور داشتم گفتوگو میتواند نگاهمان به هم را تغییر دهد. برای این کار ما به جای تمرکز روی نظرها و باورهایمان، روی این متمرکز شدیم که چهطور به چنین باورهایی رسیدیم. ما دربارهی لحظههای ترس، بیگانگی و خشم و ترس مشترکی حرف زدیم که هر دویمان از رشد نفرت در عرصهی عمومی داشتیم. ما راجع به اینکه هر دو چقدر از آشکار شدن ترس و نفرت در مکالمه های معمولیمان میترسیدیم صحبت کردیم. این گفتوگو باعث نشد به توافق برسیم، اما به ما کمک همدیگر را بفهمیم، احساس کنیم شنیده میشویم و انسانیت مشترکمان را به یاد آوردیم.
اگر نمیدانستم انسان میتواند همدلی را بسازد، به دوستم زنگ نمیزدم. اگر تغییر ناممکن است برای چه با تلاش کردن انرژیمان را تلف کنیم؟ در حقیقت، یافتههای من در این سالها نشان داده کسانی که به همدلی به عنوان یک خصیصهی غیرقابل کنترل نگاه میکنند، در همدلی کردن هم تنبلی میکنند؛ یعنی فقط وقتی همدلی میکنند که شرایط مساعد برای همدلی کاملاً مهیاست، همدلی کردن آسان است و با افرادی از جنس خودشان روبهرو هستند. درک همدلی به عنوان یک مهارت در عین حال که به ما قدرت میدهد، ما را به چالش میکشد تا تصمیم بگیریم میخواهیم با آن چه کنیم؟ و به چه جور آدمی تبدیل شویم؟
اولین قدم برای ساختن ظرفیت توجه به دیگران و در نظر گرفتن احساسات و وضعیت آنها از این است که باور کنیم میتوانیم موفق شویم. امیدوارم با خواندن این مطلب متوجهشده باشید که میتوانید. آن چه شما با دانش و ظرفیت خود برای مراقبت و توجه و مهرورزیدن و همدلی کردن انجام میدهید، بستگی به خودتان دارد.