مرجع: The Conversation
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۶
مدت مطالعه: حدود ۲۰ دقیقه
کودکان به محض ورود به جامعه و بهویژه با ورود به مدرسه، در معرض کلیشههای جنسیتی، طبقاتی، قومی و نژادی قرار میگیرند. پژوهشی تازه نشان میدهند که دختران کلاس اولی مردان را باهوشتر از زنان میدانند. در پژوهشی دیگر دختران سفیدپوست سهساله در آمریکا بر این کلیشه صحه گذاردند که صورت سیاهپوستان عصبانیتر از سفیدپوستان است.
این کلیشهها فقط در ذهن بچهها نمیماند، بلکه فراتر از عقیده، رفتار آنها را شکل میدهد. احتمال پیوستن به فعالیتها و بازیهایی که به نظر میرسد به هوش و ذکاوت بالایی نیاز داشته باشد، در دختران ۶ ساله به مراتب کمتر از پسران است. پژوهشگران همین مسأله را به تفاوت موفقیت زنان و مردان در زمینههای علمی و ریاضی مرتبط میدانند.
با وجود اثر جامعه و محیط پیرامون بر کودکان، مادران و پدران چهطور میتوانند نسل بعدی را عاری از تفکرات قالبی و کلیشههای جنسیتی، قومی و نژادی بار بیاورند؟
چهطور میتوان مانع از اثرگذاری عمیق کلیشهها بر ذهنیت بچهها شد؟ دکتر مرجوری رادز (Marjorie Rhodes)، روانشناس و استاد دانشگاه نیویورک، با اتکا به پژوهشها و مطالعاتی که در زمینه رشد شناختی و اجتماعپذیری انجام داده است، اصلاح کلام را کلید پاسخ به این پرسش میداند و مینویسد: «به وضوح دیدهام که ظرائف کلامی و عبارات و واژههای نهچندان قابل توجه، چهطور به تمایل کودک به تماشای جهان از پنجره کلیشههای اجتماعی منجر میشوند و تفکرات قالبی را در کودک نهادینه میکنند.»
معضل تعمیم دادن
والدین بسیاری تلاش میکنند با اجتناب از بیان جملاتی مانند «پسرها ریاضیشون خوبه» یا «دخترها مدیران خوبی نیستند»، از رشد کلیشهها در ذهن فرزندانشان جلوگیری کنند و در مقابل، جملات مثبتی مانند «دخترها هر کاری بخواهند میتوانند انجام دهند» را جایگزین کنند. اما در پژوهشهای خانم رادز روشن شده است که در جریان رشد ذهنی، حتی این اظهاراتِ به ظاهر توانبخش و مثبت، پیامدهای منفی و زیانباری دارند.
برای بچهها شیوهی سخن گفتن و اظهار نظر کردن بزرگترها بسیار مهمتر از محتوای آن چیزی است که میگویند. کلیتبخشیدن به اتفاقها و تعمیم دادن ویژگیهای مشاهده شده در یک فرد یا موقعیت، به همهی افراد یک گروه حتی اگر حاوی پیامی مثبت یا خنثی باشند، این پیام ضمنی را منتقل میکند که «ما تنها با دانستن جنسیت، قومیت، نژاد یا مذهب یک فرد میتوانیم او را بشناسیم و ویژگیهایی به او نسبت دهیم».
این روانشناس توضیح میدهد: «در جریان بررسیها متوجه شدیم که شنیدن گزارههای کلی از دو سالگی این فرض را در ذهن کودکان میکارد که تعلق فرد به یک گروه نشاندهندهی تفاوتهای مهم و تغییرناپذیر میان افراد وجود دارد».
در این مطالعه یک گروه ساختگی به نام «زارپیز» به کودکان معرفی شد، پس از آن بچهها با دو سری گزاره روبهرو شدند؛ گزارههایی شخصی درباره افراد (مثلاً این زارپیز خیلی آرام حرف میزند) و گزارههای کلی که یک ویژگی را به تمام اعضای گروه تعمیم میداد (زارپیزیها خیلی آرام حرف میزنند). بچهها با شنیدن گزارههای شخصی همچنان به رفتار عادی با اعضای گروه «زارپیز» ادامه دادند اما به محض اینکه گزارهها به سمت کلیتبخشی و تعمیم دادن ویژگیها رفت، دیدگاه بچهها هم به این شکل تغییر کرد: «زارپیزیها با بقیه خیلی متفاوت هستند». بچهها با شنیدن گزارههای کلی فکر میکردند عضویت در یک گروه ویژٰگی هر کدام از اعضای گروه را تعیین میکند.
خانم رادز و همکارانشان در پژوهش دیگری مشاهده کردند که شنیدن گزارههای کلی حتی اگر منفی نباشند، سبب کاهش شدید تمایل بچهها به سهیم شدن با افرادی خارج از گروه اجتماعی خودشان میشود.
این یافتهها تأکید میکنند که شنیدن گزارههای کلی، حتی اگر مثبت یا خنثی باشند، تمایل بچهها به دیدن دنیای اطراف از پنجره کلیشههای اجتماعی را بالا میبرد. این، فُرمِ جمله است که برای کودکان اهمیت دارد و بر ذهنیتشان اثر میگذارد، نه محتوای دقیق جمله.
از گروه به فرد
خانم رادز میگوید: «بر اساس تحقیقات ما کلیگوییها و تعمیم دادنها حتی اگر کودک معنای آنها را نفهمد و درکی از محتوای آنها نداشته باشد، باز هم مشکلسازند».
اگر کودک مدام بشنود «مسلمانها تروریست هستند» با وجود اینکه معنای تروریسم یا اسلام و مسلمانی را نمیفهمد، همچنان چیزی مشکلساز را یاد میگیرد و این ایده در او شکل میگیرد که «مسلمانها -هر چه هستند- متفاوتاند». به این ترتیب، این پیشفرض در ذهنشان شکل میگیرد که هر فردی را بهصرف اینکه «مسلمان» است، میشناسد و میداند که او چه ویژگیهایی دارد.
این روانشناس چارهی کار را استفاده از کلامی میداند که به جای ساختن ادعاهای کلی و اثباتنشده، و به جای تعمیم دادن یک تجربه یا موقعیت به همهی تجربهها یا موقعیتهای مشابه، به جزئیات روشن و مشخص بپردازد. جملاتی مانند این «این خانوادهی مسلمان غذاهای متفاوتی میخورند» به جای «مسلمانها غذاهای متفاوتی میخورند» یا «دختران این کلاس در ریاضی خیلی قوی هستند» به جای «دخترها استعداد زیادی در ریاضی دارند» یا «تو هر کاری بخواهی میتوانی انجام دهی» به جای «دخترها هر کاری بخواهند میتوانند انجام دهند». در این نمونههای جایگزین از ساختن ادعاهای کلی دربارهی یک گروه خاص پرهیز شده است.
استفاده از زبانی دقیق و پرداختن به جزئیات بهجای کلیات همچنین به کودکان یاد میدهد که تعمیم دادنها و کلیگوییهای خودشان و دیگران را به چالش بکشند. خانم رادز دربارهی کودک سهسالهاش میگوید: «چند روز پیش گفت «پسرها گیتار میزنند» هرچند که گیتاریستهای زن زیادی را دیده و میشناسد. برایم آزاردهنده بود، نه به این خاطر که او چهطور دربارهی نواختن گیتار فکر میکند، به این دلیل که این زاویهی دید و نحوهی تفکر به این معنا است که کلیشههای جنسیتی در ذهن او به کار افتادهاند و شروع کرده به فکر کردن دربارهی اینکه جنسیت در آنچه یک فرد میتواند انجام دهد، تعیینکننده است».
او با استناد به پژوهشهایی که انجام داده، یک راه آسان و طبیعی برای پاسخ به چنین اظهاراتی پیشنهاد میدهد که نتیجهی آن تضعیف کلیشهها و تفکرات قالبی در ذهن کودکان است: «در واکنش به چنین جملاتی بپرسید: «جدی؟ داری به کی فکر میکنی؟ گیتاریست خاصی تو ذهنته؟ گیتار زدن کی رو دیدی؟» بچهها معمولاً فرد خاصی را در ذهن دارند. «آره، اون آقایی که توی رستوران گیتار میزد. دایی هم گیتار میزنه». این پاسخ سبب میشود کودک به جای فکر کردن دربارهی یک گروه یا تعمیم داد یک رفتار/ویژگی به گروهی از افراد، به یک فرد خاص فکر کند.
این رویکرد برای کلیگوییهای حساستر هم به کار میآید. مثلاً وقتی بچهای میگوید «هندیها لباسهای خندهداری میپوشند»، بزرگترها باید بپرسند که کودک با بیان این جمله به چه کسی فکر میکرده و دربارهی اتفاق یا مشاهده خاصی که منجر به این جمله شده با او صحبت کنند.
جزئیات مهم هستند
این تغییرات کوچک در گفتار روزمره واقعاً چهقدر اهمیت دارند و اثرگذارند؟ خانم رادز میگوید: «بدیهی است که والدین، معلمها و دیگر بزرگسالانی که با بچهها در ارتباط هستند نمیتوانند هر آنچه کودک میشنود را کنترل کنند؛ نمیتوان از مواجههی کودک با عقایدی که آشکارا به بیگانههراسی، جنسیتزدگی، و تبعیض نژادی و قومی آلودهاند جلوگیری کرد و همچنین نمیتوان مانع اثرگذاری آنها بر هنجارها و ارزشهای اجتماعی کودک شد. اما از سوی دیگر، بزرگترهایی که برای بچهها مهم هستند بر دیدگاه کودک نسبت به دنیای اطرافش اثر قابل توجهی میگذارند. ساده و پیشپاافتادهترین گفتوگوهای روزانه و تماشای جزئیات رفتار این افراد روی بچهها اثر میگذارند و فضایی مهم و مؤثر برای کاهش اثر تفکرات قالبی و کلیشهها فراهم میکنند. والدین و معلمان و دیگر بزرگسالانی که دغدغهی کلیشهزدایی از ذهن بچهها را دارند، میتوانند از زبان و گفتاری بهره بگیرند که به کودکان یاد میدهد که چهطور خودشان و دیگران را به عنوان افرادی مستقل از گروهی که ممکن است به آن تعلق داشته باشند، ببیند؛ افرادی که راه و روششان را خودشان انتخاب میکنند و ویژگیهایی خاص و منحصربهفرد دارند.»
این روانشناس تأکید میکند: «ما با انتخاب واژهها و گفتاری دقیق و عاری از کلیگویی به پا گرفتن این عادت ذهنی در کودکمان کمک میکنیم که به جای پذیرش و تأیید تفکرات قالبی آنها را به چالش بکشد.»
کودکان به محض ورود به جامعه و بهویژه با ورود به مدرسه، در معرض کلیشههای جنسیتی، طبقاتی، قومی و نژادی قرار میگیرند. پژوهشی تازه نشان میدهد که دختران کلاس اولی مردان را باهوشتر از زنان میدانند. در پژوهشی دیگر دختران سفیدپوست سهساله در امریکا بر این کلیشه صحه گذاردند که صورت سیاهپوستان عصبانیتر از سفیدپوستان است.
این کلیشهها فقط در ذهن بچهها نمیماند، بلکه فراتر از ذهن، رفتار آنها را شکل میدهد. احتمال پیوستن به فعالیتها و بازیهایی که به نظر میرسد به هوش و ذکاوت بالایی نیاز داشته باشد، در دختران ۶ ساله به مراتب کمتر از پسران همسال است. پژوهشگران همین مسئله را به تفاوت موفقیت زنان و مردان در ریاضیات و باقی رشتههای علمی مرتبط میدانند.
با وجود اثر جامعه کودکان، مادران و پدران چهطور میتوانند نسل بعدی را عاری از باورهای قالبی و کلیشههای جنسیتی، قومی و نژادی بار بیاورند؟
چرا باوردها قالبی و کلیشهها در کودکان شکل میگیرد؟ دکتر مرجوری رادز، روانشناس و استاد دانشگاه نیویورک، با اتکا به پژوهشها و مطالعاتی که در زمینه رشد شناختی و اجتماعپذیری انجام داده است، گفتار والدین و بزرگترها را کلید پاسخ به این پرسش میداند و مینویسد: به وضوح دیدهام که ظرائف کلامی و عبارات و واژههای نهچندان قابل توجه، چهطور به تمایل کودک به تماشای جهان از پنجره کلیشههای اجتماعی منجر میشوند و تفکرات قالبی را در کودک نهادینه میکنند.
معضل تعمیم دادن
والدین بسیاری تلاش میکنند با اجتناب از بیان جملاتی مانند «پسرها ریاضیشون خوبه» یا «دخترها مدیران خوبی نیستند»، از رشد کلیشهها در ذهن فرزندانشان جلوگیری کنند و در مقابل، جملات مثبتی مانند «دخترها هر کاری بخواهند میتوانند انجام دهند» را جایگزین کنند.
اما در پژوهشهای خانم رادز روشن شده است که در جریان رشد ذهنی، حتی این اظهاراتِ به ظاهر توانبخش و مثبت، پیامدهای منفی و زیانباری دارند.
برای بچهها شیوه سخن گفتن و اظهار نظر کردن بزرگترها بسیار مهمتر از محتوای آن چیزی است که میگویند. کلیتبخشیدن به اتفاقها و تعمیم دادن ویژگیهای مشاهده شده در یک فرد یا موقعیت، به همه افراد یک گروه حتی اگر حاوی پیامی مثبت یا خنثی باشند، این پیام ضمنی را منتقل میکند که «ما تنها با دانستن جنسیت، قومیت، نژاد یا مذهب یک فرد میتوانیم او را بشناسیم و ویژگیهایی به او نسبت دهیم».
این روانشناس توضیح میدهد: «در جریان بررسیها متوجه شدیم که شنیدن گزارههای کلی از دو سالگی این فرض را در ذهن کودکان میکارد که تعلق فرد به یک گروه نشاندهنده تفاوتهای مهم و تغییرناپذیر میان افراد وجود دارد».
در این مطالعه یک گروه ساختگی به نام «زارپیز» به کودکان معرفی شد، پس از آن بچهها با دو سری گزاره روبهرو شدند؛ گزارههایی شخصی درباره افراد (مثلن این زارپیز خیلی آرام حرف میزند) و گزارههای کلی که یک ویژگی را به تمام اعضای گروه تعمیم میداد (زارپیزیها خیلی آرام حرف میزنند). بچهها با شنیدن گزارههای شخصی همچنان به رفتار عادی با اعضای گروه «زارپیز» ادامه دادند اما به محض اینکه گزارهها به سمت کلیتبخشی و تعمیم دادن ویژگیها رفت، دیدگاه بچهها هم به این شکل تغییر کرد: «زارپیزیها با بقیه خیلی متفاوت هستند». بچهها با شنیدن گزارههای کلی فکر میکردند عضویت در یک گروه ویژٰگی هر کدام از اعضای گروه را تعیین میکند.
خانم رادز و همکارانشان در پژوهش دیگری مشاهده کردند که شنیدن گزارههای کلی حتی اگر منفی نباشند، سبب کاهش شدید تمایل بچهها به سهیم شدن با افرادی خارج از گروه اجتماعی خودشان میشود.
این یافتهها تأکید میکنند که شنیدن گزارههای کلی، حتی اگر مثبت یا خنثی باشند، تمایل بچهها به دیدن دنیای اطراف از پنجره کلیشههای اجتماعی را بالا میبرد. این، فُرمِ جمله است که برای کودکان اهمیت دارد و بر ذهنیتشان اثر میگذارد، نه محتوای دقیق جمله.