مرجع: در تهیهی این مطلب از منابع متعددی استفاده شده، لینک منابع در انتهای مطلب آمده است.
تاریخ انتشار: ۳ بهمن ۱۴۰۲
مدت مطالعه: حدود ۱۴ دقیقه
کمتر از ۱۰۰ روز پس از شلیک موشکی که هواپیمای رئیسجمهور هابیاریمانا را هدف گرفت، از رواندا چیزی باقی نمانده بود جز جوی خون بر زمینهای سوخته و پُشتههای پراکنده از اجساد. ظرف سه ماه، بیش از ۱۰ درصد جمعیت کشور کشته شده بود؛ همسایه همسایه را کشته بود، معلم شاگردان مدرسه را، کشیش اعضای کلیسا را.
آتش خصومت چند دهه بود که میان هوتوها و توتسیها – دو گروه جمعیتی اصلی در کشور رواندا- زبانه میکشید. سقوط هواپیمای رئیسجمهور جووینال هابیاریمانا که یک هوتوی میانهرو بود، هیزمی بود در شعلههای آتش؛ کشتار سازمانیافتهی توتسیها و هوتوهای میانهرو در شامگاه ششم آوریل ۱۹۹۴ به رهبری هوتوهای تندرو آغاز شد. هفتهها پیش از آن، رادیو رواندا برای انسانیتزدایی از توتسیها، آنها را سوسک خطاب میکرد و از این طریق شهروندان عادی را به کشتن همسایگان خود سوق میداد. تندروهای هوتو، با ذهنهای منجمد، و مجهز به ابزارهای ارتباط جمعی، نهتنها کشتار را عادی جلوه میدادند، که به شهروندان هوتو که تا همین دیروز کِشت و زراعت مهمترین دغدغهشان بود، القا میکردند: «کُشتن مسئولیت و وظیفهی شهروندی توست! بُکُش و جایزه بگیر!» سیاست آمران این بود: هیچ توتسیای نباید زنده بماند تا در آینده در صدد انتقام برآید. همین شد که حدود ۲۰۰ هزار هوتو در نقش قاتل در نسلکُشیِ رواندا شرکت کردند. گویی عدهای جنایتکار میکوشیدند در تبهکاری و شرارت از هم پیشی بگیرند. مثلا آمرانِ کُشتارْ مردان مبتلا به ایدز را از بیمارستانها ترخیص کردند و مأموریتی به آنها سپردند: تجاوز به زنان. گزارشهای بینالمللی از تجاوز به ۲۵۰ هزار زن و تولد ۲۰ هزار کودک ناخواستهی حاصل از این تجاوزها خبر میدهند، کودکانی که تعداد قابل توجهی از آنها از بدو تولد به بیماری ایدز مبتلا بودند.
کشتار که تا اوایل جولای ۱۹۹۴ ادامه داشت، با اشغال رواندا توسط جبههی میهنی رواندا متوقف شد. با روی کار آمدن دولتی که توتسیها در آن اکثریت داشتند، دو میلیون هوتوی نگران از انتقامجوییِ بازماندگانِ کشتار از کشور گریختند یا تبعید شدند و چندین هزار نفر به زندان افتادند. به این ترتیب، رواندای در هم کوفته از خشونتِ عریان، طی کمتر از چهار ماه، حدود ۳۰ درصد از جمعیت خود را از دست داد؛ جنازههای بسیاری هنوز روی زمین بود که عدهی قابل توجهی از شهروندان آوارهی کمپهای پناهندگان در کشورهای همسایه شدند و زندانها دهها برابرِ ظرفیتشان پر از زندانی بود. پاییز همان سال سازمان ملل قتل عامِ توتسیها به دست هوتوها را سیستماتیک، برنامهریزیشده و مصداق نسلکُشی اعلام کرد.
زمستان ۱۹۹۴ چهرهی این کشور کوچک در مرکز آفریقا چنین بود: بسیاری از شهروندان همهی اعضای خانوادهی خود را از دست داده بودند. در نتیجهی خشونت جنسیِ دوران نسلکُشی، زنان و مردانِ زیادی با بیماریهای پیچیدهی جسمی و روحی مانند ایدز و مشکلات روانی دستوپنجه نرم میکردند. میراث ویرانگر نسلکُشی جامعهای زخمی بود که بازماندگان و عاملان آن باید در کنار هم زندگی میکردند و این امر، بازسازی اعتماد و یکپارچگی ملی را به چالشی مداوم تبدیل میکرد.
نقش آموزش در بازسازی اجتماعی پس از نسلکُشی
در این شرایط، آموزش به عنوان یک نیروی نجاتبخش ظاهر شد و ابزارهای موثری برای رویارویی با گذشتهای دردناک، به چالش کشیدن کلیشهها و ساختن پلهایی به سوی جامعهای هماهنگتر بهدست داد. جادوی آموزش نقش مهمی در پرورش تفاهم، بردباری و همدلی در رواندای از هم گسیخته ایفا کرد. گذار موفق رواندا به سوی یکپارچگی ملی پس از تجربهی یک تراژدی تلخ، جلوهای از قدرت آموزش در هموار کردن مسیرِ صلح پایدار است.
نظامهای آموزشی توانایی چشمگیری در التیام روانزخمهای فردی و اجتماعی دارند. بااینحال، اگر مسئولانه هدایت نشوند، میتوانند آسیبهای قابل توجهی بر جا بگذارند. در این چهارچوب، تجربهی کشور رواندا در واقعهی نسلکُشیِ سال ۱۹۹۴ نمونهی خوبی برای بررسی نقش دوگانهی آموزش است؛ در همانجایی که یک دولت، سیستم آموزشی را برای تشدید و نهادینه کردن شکافهای قومی به کارگرفتهبود، دولتی دیگر از آموزش برای ایجاد صلح و آشتی ملی بهره برد.
آموزش در دوران استعمار؛ دامن زدن به اختلافها
از سالهای پایانی قرن نوزدهم تا سال ۱۹۶۲ رواندا مستعمره بود؛ ابتدا مستعمرهی آلمان و پس از آن بلژیک. پیش از دوران استعمار، جامعهی قبیلهای رواندا فاقد یک نظام آموزش رسمی بود. مراسم و آیینهای سنتی نقش کلیدی در تربیت کودکان داشتند و مهارتهای عملی مربوط به کشاورزی و دامداری و دیگر توانمندیهای ضروری از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشد.
آموزش رسمی در رواندا پس از ورود استعمارگران بلژیکی و آلمانی در اوایل قرن بیستم بنا نهاده شد و مبتنی بر سیاستهای استعمارگران در برتری دادن اقلیت توتسی بر اکثریت هوتو بود. این سیاستهای تبعیضآمیز به نابرابریِ دسترسی به فرصتهای آموزشی انجامید و به تنشهای قومی میان توتسیها و هوتوها دامن میزد.
پس از استقلال، تغییراتی در نظام آموزشی رواندا روی داد که سهمیههایی را منطبق بر ترکیب قومی کشور (۹۰ درصد هوتو، ۹ درصد توتسی و یک درصد توا) به مدارس ابلاغ میکرد. این تغییرات روی برنامهی درسی تأثیر گذاشت و محیط آموزشی تفکیکشدهای ساخت که فرصتهای آموزشی را بر اساس پیشینههای قومی محدود میکرد؛ به اینترتیب زمینهی دشمنانگاریِ توتسیها تقویت شد.
سخنان تنفرآمیز نسبت به توتسیها از راههای گوناگون از جمله راهپیماییهای سیاسی، آموزش دانشگاهی، برنامههای رادیو تلویزیونی و رسانههای چاپی تبلیغ میشد. مایکل چگ (Michael Chege)، استاد کنیایی مطالعات آفریقا در دانشگاه نایروبی، میگوید: «بخش عمدهی چهارچوب فکری نسلکُشی در دانشگاههای رواندا شکل گرفت و توسط اساتید و دانشمندان گسترش یافت». شکاف اجتماعی به حدی بود که معلمان هم درگیرِ ترویج ایدئولوژیهای تفرقهافکنانه شدند و زیرساختهای آموزشی در خدمت جداسازیهای مخرب قومیتی قرار گرفتند. بهطور مثال، در گزارش یک بازرس آموزشی آمده است که معلمی این سوال را در کلاس ریاضی مطرح کرده بود: «وقتی ۱۰۰ توتسی دارید و یکی را میکُشید، چند توتسی باقی میماند؟» این عادیسازیِ خشونت توسط نهادهای رسمی و غیررسمی به شکلگیری فضایی انجامید که در آن کشتن گروهی از مردم قابل توجیه بود. در نتیجه، مدارس و دانشگاهها به بستری برای ترویج تنشهای قومی تبدیل شدند و به تسری خشونت علیه توتسیها کمک کردند.
آموزش در دوران نسلکُشی و پس از آن
با آغاز نسلکُشی در آوریل ۱۹۹۴، مدارس رواندا بلافاصله تعطیل شدند. نسلکُشی، همچنین، به زیرساختهای آموزشی رواندا آسیب جدی وارد کرد. وزارت آموزش و پرورش در کیگالی گلولهباران شد و فعالیت خود را متوقف کرد. ۶۵ درصد مدارس آسیب دیدند و برخی از آنها از جمله مراکز آموزشی روستایی هرگز بازگشایی نشدند. اما پس از توقف نسلکُشی، دولت جدید رواندا متعهد شد که از تکرار چنین جنایاتی جلوگیری کند و تلاشهای گستردهای را برای بازسازی کشور آغاز کرد. برای جلوگیری از وقوع ترومای بین نسلی، بخش مهمی از این تلاشها به التیام روانزخمهای مردم رواندا معطوف شد زیرا انتقال آثار روانی یک آسیب از نسلی به نسل دیگر میتواند تداوم چرخههای خشونت را در پی داشته باشد.
آوریل ۱۹۹۵، درست یک سال پس از شروع نسلکُشی، وزارت آموزش رواندا با تمرکز بر نقش محوری آموزش در آشتی ملی، راهبرد جدیدی را در خلال کنفرانس سیاستگذاری و برنامهریزی آموزشی معرفی کرد. چشمانداز این سیاست، تربیت شهروندانی فارغ از تعصبات قومی، منطقهای، ملی و مذهبی بود که به حقوق بشر و رفاه اجتماعی متعهد باشند. نظام آموزشی رواندا با درک نیاز به ایجاد فرصتهای برابر، گامهای مهمی به سوی رفع تبعیضهای ساختاری برداشت. حق دسترسی به سطوح بالاتر آموزش دیگر بر اساس پیشینهی قومی یا اجتماعی تعیین نمیشد. شایستگی دانشآموز در امتحانات، معدل و اشتیاق به یادگیری به عوامل تعیینکننده در دسترسی به آموزش و موفقیت آموزشی تبدیل شدند.
آموزش در خدمت آشتی ملی
اصلاحات نظام آموزشی در رواندا یک هدف روشن داشت: کمک به آشتی ملی با القای فرهنگ صلح. به این ترتیب، ترویج ارزشهای مثبت و خشونتپرهیز از جمله کثرتگرایی، مسئولیت شخصی، همدلی و تفکر انتقادی در سطح ملی در اولویت قرار گرفت و ترویج مفاهیم و مهارتهایی مانند عدالت، مدارا، احترام به دیگران، همبستگی و دموکراسی به اصول راهنما تبدیل شد. برنامهی درسی که زمانی منبع نفرت و تفرقه بود بازنگری شد تا به ساختن جامعهای خشونتپرهیز کمک کند. در این راستا، وزارت آموزش تصمیم گرفت عناصری از تاریخ را برای آموزش به کودکان انتخاب کند که به جای تفرقهافکنی، وحدتبخش باشند. همچنین، گنجاندن موضوعات مرتبط با نسلکُشی در برنامههای درسی آموزش ابتدایی و متوسطه کمک میکرد تا دانشآموزان هر مصداقی از تبعیض در سراسر جهان را که ممکن است به نسلکُشی بیانجامد شناسایی و درک کنند.
فعالیتهای کلاسی با راهبردهایی همسو شدند که به روند بهبودی جمعی کمک کند. صندوق نجات کودکان (Save the Children) از طریق برنامهی HEART (بهبود و آموزش از طریق هنر)، فرصتهایی را برای کودکان رواندایی که تحت تأثیر استرس جدی یا مزمن بودند، فراهم کرد تا احساسات و تجربیات خود را از طریق فرمهای مختلف هنری از جمله نقاشی، موسیقی و نمایش بیان کنند.
از طرفی، مدیران آموزشی و معلمان بهعنوان نیروهای صلحبانِ کنونی که خود نیز از نسلکُشی تاثیر گرفته بودند، نیازمند حمایت بودند. به این منظور، بنیاد آموزشی ولسپرینگ (Wellspring Foundation for Education)، کارگاههای توسعه فردی را برای کارکنان و مدیران مدارس راهاندازی کرد. از طریق این کارگاهها سبک راهبری مدیران مدرسه بطور اساسی متحول شد و معلمان بینشهای جدیدی را دربارهی رویکردهای سازنده و مثبت در اصلاح رفتار به دست آوردند که میتوانست جایگزین شیوههای آسیبزایی مانند تنبیه بدنی شود.
از زاویهای دیگر
هرچند پیشرفتهای قابل توجه رواندا در بازسازی نظام آموزشیاش ستایشانگیز است، اما مدارس این کشور هنوز در ایجاد محیطی مساعد برای گفتوگوی باز و یادگیری مشارکتی با چالشهایی روبهرو هستند. با وجود ادعاهای دولت مبنی بر پایبندی به پرورش تفکر انتقادی، اصرار به ترویج تکروایتِ ملی و پرهیز از مرورِ رخدادهایِ تاریخیِ گذشته ممکن است به یک رویکرد معلممحور و منفعل بیانجامد و چشمانداز بازسازی اجتماعیِ بلندمدت را مختل کند. به نظر میرسد چنین ملاحظاتی حتی برای مقابله با تفرقه یا احتمال تکرار خشونت، فرصتهای دانشآموزان را برای یادگیری مشارکتی، تمرین پذیرش و گفتوگو محدود میکند.
علاوه بر این، تاکید توسعهگرایانهی وزارت آموزش رواندا بر استفاده از رویکردهای فنسالارانه (تکنوکراتیک) میتواند به فاصله گرفتن از نوآوریهای ترویج صلح منجر شود. نادیدهگرفتن آثار بالقوهی این امر بر روابط اجتماعی ممکن است به گسترش تنش و شکاف اجتماعی در کشور بیانجامد و این، به نوبهی خود به ترویج خشونت کمک میکند.
با این وجود، تجربهی رواندا نوری امیدبخش و منبع الهام برای جهانی است که با خشونت درگیر است. تحول موفق رواندا نشاندهندهی ظرفیت کلان آموزش بهعنوان یک عامل تغییر حتی در چالشانگیزترین شرایط است. رواندا با بازتعریف نقش آموزش و استفاده از آن بهعنوان ابزاری برای صلح و آشتی ملی، از زیر سایهی گذشتهی دردناک خود بیرون آمده تا جامعهای فراگیرتر و هماهنگتر بسازد. جامعهی بینالمللی میتواند از سفر جادویی رواندا درسهای مهمی بگیرد و درک کند که چگونه آموزش با شکل دادن به ارزشها، نگرشها و رفتارها میتواند تغییر ایجاد کند. گرامیداشت روز جهانی آموزش در سال ۲۰۲۴ با نامگذاری «یادگیری برای صلح پایدار»، فراخوانیست که یادگیرندگان را به مشارکت فعال در ساختن جامعهای فراگیر دعوت میکند؛ جامعهای که در آن صلح نه یک رویا، که واقعیتی ملموس است.
منابع:
Conflict kills education: Rwandan experiences show how lost years can be recovered
Human Rights Watch/Africa: Sexual Violence during the Rwandan Genocide and its Aftermath
Rebuilding Rwanda: From Genocide to Prosperity through Education
The Role of Education in Combating Genocide Ideology in Post-Genocide Rwanda
The Role of Education in Driving Conflict and Building Peace: The Case of Rwanda