مرجع: Quartz
نویسنده: Jenny Anderson
تاریخ انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
مدت مطالعه: حدود ۱۲ دقیقه
فرزند نوجوان شما که از علوم متنفر است، فردا امتحان علوم دارد. در چنین شرایطی انتخاب شما کدام است:
- برایش یک ضربالعجل تعریف میکنید و قول میگیرید که کل کتاب را تا فلان ساعت دوره کند. یک ظرف میوه پوستکنده هم میگذارید کنار دستش.
- از همسایهتان که معلم شیمی است میخواهید چند ساعت به خانهتان بیاید و با او علوم کار کند. خودتان هم در وصف شیرینی علوم برای بچه سخنرانی میکنید.
- خود را نشان نمیدهید و برای موفقیتش دعا میکنید.
جسیکا لاهی (Jessica Lahey)، آموزشگر و نویسندهی کتاب «هدیهی شکست» میگوید که اگر انتخاب شما گزینهی اول یا دوم است، در مسیر پرورش اعتماد به نفس و ارتقای عزت نفس فرزندتان قدم بر نمیدارید. محور اصلی کتاب دو سؤال است؛ اینکه میخواهم فرزند یا شاگردانم الآن شاد باشند، چیزی ناراحت و مضطربشان نکند و آزارشان ندهد؟ یا به سالهای دیگر فکر میکنم و امیدوارم آنها با وجود ترس و اضطرابی که دارند در زندگی پیش بروند و افرادی شایستهتر باشند؟
او با مشاهدهی فرزند خود و باقی شاگردانش میدید که بچهها از روبهرو شدن با کوچکترین چالشها پژمرده میشوند و عقبنشینی میکنند، علاقهشان به یادگیری کمتر و کمتر میشود و والدین، نمرههای پایین و ناموفقیتهای تحصیلی فرزندشان را به حساب خودشان میگذارند. او نتیجه گرفت که در شیوههای مرسوم تربیت فرزند، عناصر ناکارآمدی وجود دارند که باعث میشوند هم بچهها ناراضی باشند، هم والدین.
جسیکا لاهی زمانی ریشهی این مشکل را پیدا کرد که فهمید ما بیش از آنکه به فکر پرورش فرزندانی شایسته، ماهر و مستقل باشیم، به دنبال خوشحالی آنها هستیم.
او به پژوهشهای وِندی گرولنیک (Wendy Grolnick)، روانشناس، اشاره میکند که در آن گروهی از بچهها همراه با والدینشان در اتاقی مستقر شدند و یک دوربین فیلمبرداری واکنشهای آنها حین بازی را ضبط میکرد. والدین حاضر در این آزمایش در دو دسته «کنترلگرها» و «مستقل-حمایتگرها» تقسیم شدند. مستقل-حمایتگرها والدینی بودند که به جای نشان داد راه حل به بچهها، اجازه میدادند خودشان راه را پیدا کنند. در مرحلهی بعدی آزمایش از والدین خواسته شد اتاق را ترک کنند. به بچهها وظیفهای محول و از آنها خواسته شد خودشان بهتنهایی آن را انجام دهند. نتیجه قابل توجه بود؛ کودکانِ مادرانِ کنترلگر به محض روبهرویی با کاری که پیشتر انجام نداده بودند یا در آن مهارتی نداشتند، تسلیم میشدند و وظیفهشان را رها میکردند.
لاهی در کتابش نوشته است: «کودکانی که در سایهی امر و نهی یا کمکهای دائمی والدینی کنترلگر رشد کردهاند، نمیتوانند بهتنهایی به وظایف و مسائلی که به آنها محول میشود، فکر کنند. اما فرزندان والدین مستقل-حمایتگر حتی وقتی خسته و ناامید میشوند، از رویارویی با وظیفه یا مسألهای که به آنها محول شده، دست بر نمیدارند. این گروه از کودکان و نوجوانان میتوانند برای حل مسأله تغییر مسیر دهند، حتی وقتی مسأله برایشان سخت است، کمتر به هدایت و راهنمایی وابستهاند و بهتر میتوانند متمرکز شوند، راههای مختلف را بررسی کنند، برنامه بریزند و در یک کلام کارشان را پیش ببرند.»
هرچند نصیحتهایی مثل «اجازه دهید سعی و خطا کنند» به ظاهر ساده است، اما اجرای آنها بسی دشوار است. در هر کدام از مراسم رونمایی کتاب هدیهی شکست، دستکم یک مادر یا پدر در حالیکه چشمهایش پر از اشک بود پیش لاهی میآمد. یکی از آنها از پسر شانزده سالهاش میگفت که نمیتواند یک کولهپشتی را جمع و جور کند و دیگری از دختر هجده سالهاش که از پس یک مشکل ساده بر نمیآید.
لاهی میگوید: اغلب با خودمان فکر میکنیم «بچهم حالا همهش هفده ساله است» یا «وقت برای یاد گرفتن این جور کارها زیاد است».
اما پدر یا مادری که مستقل-حمایتگر باید چهطور رفتار کند؟
پایان بازی را همین امروز مشخص کنید؛ فقط امروز یا برای سالها بعد؟
لاهی میگوید: حل مشکلات دیگران، بهویژه نزدیکان و عزیزان و نجات آنها وقتی به دردسر افتادهاند احساس خوبی به آدم میدهد.
او به روزی اشاره میکند که دفتر مشق پسرش را روی میز دید و تصمیم گرفت برخلاف همیشه دفتر را به مدرسه نرسانَد. او میدانست با این کار، پسر کوچکش مستقل بار میآید و یاد میگیرد خودش مسائلش را سر و سامان دهد. همان موقع سراغ فیسبوک رفت تا تصمیمش را با دوستانش به اشتراک بگذارد. نوشت: اگر همسرتان تلفن همراهش را در خانه جا بگذارد، به محل کارش میروید تا گوشی را به برسانید؟ یک نفر پاسخ داد: من شوهرم را بزرگ نمیکنم.
هرچند نجات پسر کوچک از دردسرِ جا گذاشتن دفتر مشق باعث میشد جسیکا احساس کند یک مادر خوب و مسئول است، اما در عوض فرصت پرورش مهارتهایی مثل سازماندهی و نظم و ترتیب را از کودک میگرفت. ایفای نقش به عنوان مادر یا پدر با رویکرد بلندمدت و نه خوشحال کردن و حل مشکل کودک در لحظه، ایجاب میکرد که دفتر مشق روی میز بماند و خانم لاهی اجازه دهد، هم خود و هم فرزندش کمی متحمل سختی شوند.
معلم، فرزند خانم لاهی را با تکالیف اضافه جریمه کرد و راهکارهایی به او معرفی کرد در این باره که چهطور مسئولیتهایش را به خاطر بسپارد. این راهکارها تا همیشه برای او قابل استفاده خواهد بود.
عالی اما بیمسئولیت یا معمولی اما مسئول؟!
کودک در حال شستن ظرفها همه جا را خیس کرده و باعث شده چربی ظرفها همه جا پخش شود. مادر یا پدر که از این همه آشفتگی عصبانی است، ابر ظرفشویی را از او میگیرد، شیر آب را میبندد و میگوید: کارم رو هزار برابر کردی، لازم نکرده کمک کنی. این صحنه برای شما آشنا نیست؟
واقعیت این است که بچهها بیش از آنکه ما فکر میکنیم توانمندند و کشف این توانمندی بر عهدهی ما است. برای تمیز کردن اتاق و انجام کارهای خانه لازم نیست به بچهها رشوه بدهید، کافی است قاطع و صبور باشید و مسئولیت را تماماً به آنها بسپارید.
لاهی ماجرای دانشآموزی را شرح میدهد که در مدرسهای ممتاز درس میخواند؛ همهی مسئولیتها بر عهده مادرش بود، در واقع مادر واسطهی دانشآموز با معلمان بود، کمکاریها و فراموشکاریهای فرزندش را رفع و رجوع میکرد و با غر زدن و تذکرهای مکرر پسر را به درس خواندن وا میداشت.
این فرآیند فرساینده با تصمیم مادر به تغییر مدرسهی فرزندش پایان گرفت؛ نوجوان به یک مدرسهی معمولی دولتی انتقال یافت و شرط بازگشت به مدرسه ممتاز این بود که خودش باید مسئول همه چیز باشد. پسر از این اتفاق شوکه شده بود و باور نمیکرد این بار مادرش اینطور قاطعانه کنار کشیده باشد. بعد از مدتی شروع کرد به برقراری ارتباط مؤثر با معلمها؛ وقتی به مشکلی بر میخورد خودش مسأله را حل میکرد، بیاینکه مادرش مسئول قرار گذاشتن با معلمها و طرح موضوع باشد. او بیشتر از قبل درس میخواند اما یک دانشآموز ممتاز نبود؛ چیزی که در این میان اهمیت داشت فراتر از نمره بیست بود.
تلاش و کوشش را تمجید کنید، نه نتیجه را
تقریباً همهی پدرها و مادرها تعریف و تمجید از فرزندشان را دوست دارند. اما تمجید بچهها برای اینکه باهوش هستند، به جای ستایش تلاشها و سختکوشیشان، آنها را به سوی «ذهنیت ثابت» (Fixed Mindset) هدایت میکند. ذهنیت ثابت بر این باور تأکید دارد که هوش، استعداد و مهارتها ثابت و تغییرناپذیرند. نقطهی مقابل آن ذهنیت رشد (Growth Mindset) است و بر این تأکید دارد که استعداد و مهارتها و حتی هوش و ذکاوت را میتوان تقویت کرد و افراد میتوانند دایرهی توانمندیهایشان را گسترش دهند. محققان دانشگاه استنفورد دریافتهاند که تمجید هوش کودکان و قدرت یافتن ذهنیت ثابت در آنها سبب میشود از رویارویی با چالشها و مسائل فرار کنند.
پژوهشگران دانشگاه استنفورد آزمونی را در اختیار دو گروه از دانشآموزان کلاس پنجمی قرار دادند. به گروه اول گفتند چون «باهوش» هستید این سؤالها به شما داده شده و به گروه دوم گفتند دلیل این آزمون «سختکوشی» شما است. امتحان در یک مرحلهی دیگر با سؤالهایی دشوارتر تکرار شد. مشاهدات حکایت از این داشت که گروه «باهوش» به انجام امتحان سخت و یافتن پاسخ سؤالهایی که به آنها مسلط نبود، تمایلی نداشت. در عوض گروه «سختکوش» از فرصتهایی برای تلاش بیشتر استقبال کردند. در مرحلهی سوم سؤالهایی به آسانی آزمون اول در اختیار هر دو گروه قرار گرفت. عملکرد گروه «باهوش» در قیاس با نتایج آزمون اول بدتر بود، اما گروه «سختکوش» هم بهتر از آزمون اول و هم بهتر از گروه رغیب عمل کرد.
بخش ترسناک ماجرا آنجا بود که محققان از بچهها خواستند یادداشتی دربارهی آزمون سهمرحلهای بنویسند و امتیاز خودشان را هم ذکر کنند؛ ۴۰ درصد از بچههای گروه «باهوش» دربارهی نتیجه کارشان دروغ گفتند. این تعداد دربارهی گروه «سختکوش» ۱۰ درصد بود.
لاهی عین این نتایج را در کلاسهای خودش تجربه میکند. کودکانی که به دلیل هوش و ذکاوتشان تشویق میشوند، حداقل نمرههای تعیینشده را میگیرند، هیچوقت تمایلی به انجام فعالیتهای چالشبرانگیز و فوقبرنامه ندارند و از به زبان آوردن آنچه ممکن است اشتباه باشد، پرهیز میکنند.
پیشنهاد کارول دوئِک (Carol Dweck)، سرپرست گروه تحقیق دانشگاه استنفورد آسان است: تلاش و کوشش را به رسمیت بشناسید و تشویق کنید، نه نتیجهی کار بچهها را. خانم لاهی اضافه میکند: اجازه دهید بچهها دربارهی کوششها و دستوپا زدنهای شما بدانند. وقتی آنها میبینند شما هم شکست خورده، نجات یافته و برخاستهاید، میفهمند که شکست در انجام یک کار به معنای یک «انسان شکستخورده» نیست.